|
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : یک عاشق
امشب به نخل آرزويم برگ پيداست بر چهره زردم نشان مرگ پيداست امشب مرا در بستر خود واگذاريد بيمار بيت وحى را، تنها گذاريد دوران هجرم رو به اتمامست امشب خورشيد عمرم بر لب بامست امشب چون روز آخر بود، كارِ خانه كردم گيسوى فرزندان خود را شانه كردم
ديدى چه حالى در نمازم بود اَسما؟! اين آخرين راز و نيازم بود، اَسما! آخر نگاه خويش را، سويم بيفكن مى خوابم اينك، پرده بر رويم بيفكن ديدى اگر خامش به بستر خفته ام من راحت شدم، پيش پيمبر رفته ام من!
شب ها برايم بزم اشك و غم بگيريد در خانه آتش زده، ماتم بگيريد! از من بگو با زينب آزاده من برچيده نگذارد شود سجّاده من من رفتم امّا، يادگارم ـ زينب ـ اين جاست روح مناجات و دعايم، هر شب اين جاست
|