عین عشق
یاعلی گفتیم وعشق آغازشد
درباره وبلاگ


بی آب هم می میریم...چه رسد بی نان وعشق... اگر بنشینیم.فردا... اگر بدویم.شایدامروز... قرار بودفقط حرکت کنیم.آرام وباوقار... پویاواستوار... وباور کنیم بی عشق نمی مانیم...

پيوندها
درفش
درحسرت شهادت
پایگاه اطلاع رسانی کانون فرهنگی مذهبی معراج الشهدا
حب العباس
راهی به آسمان
رمز دشمن شناسی
خاطرات یک عاقد
یادداشت های يك دختر ترشيده
نم نمک
نقطه رهایی
و نحن اقرب الیه من حبل الورید
آتش عشق
منم مدیون عشق آقا امام حسین"ع"
سرباز صفر جنگ نرم
يک کبوتر ، يک خـدا
گامی تا خدا
چفیه گرافیک
مهدی موعود(عج)وآخرالزمان
ولایتمدار جوان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عین عشق و آدرس eyneeshgh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دريافت همين آهنگ
نويسندگان
یک عاشق

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 11:4 :: نويسنده : یک عاشق

رمضان اسمى از اسماء الهى مى‏باشد و نبایست‏به تنهائى ذکر کرد مثلا بگوئیم، رمضان آمد یا رفت، بلکه باید گفت ماه رمضان آمد، یعنى ماه را باید به اسم اضافه نمود، در این رابطه به سخنان حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) گوش فرا مى‏دهیم.

رمضان از اسماء الله است
هشام بن سالم نقل روایت مى‏نماید و مى‏گوید: ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (علیهما السلام) بودیم، پس سخن از رمضان به میان آوردیم.
فقال علیه السلام: لا تقولوا هذا رمضان، و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان، فان رمضان اسم من اسماء الله عز و جل لا یجیى و لا یذهب و انما یجیى‏ء و یذهب الزائل و لکن قولوا شهر رمضان فالشهر المضاف الى الاسم و الاسم اسم الله و هو الشهر الذى انزل فیه القرآن، جعله الله تعالى مثلا و عیدا و کقوله تعالى فى عیسى بن مریم (علیهما السلام) و جعلناه مثلا لبنى اسرائیل. (۱)

امام علیه السلام فرمود: نگوئید این است رمضان، و نگوئید رمضان رفت و یا آمد، زیرا رمضان نامى از اسماء الله است که نمى‏رود و نمى‏آید که شى‏ء زائل و نابود شدنى مى‏رود و مى‏آید، بلکه بگوئید ماه رمضان، پس ماه را اضافه کنید در تلفظ به اسم، که اسم اسم الله مى‏باشد، و ماه رمضان ماهى است، که قرآن در او نازل شده است، و خداوند آن را مثل و عید قرار داده است همچنانکه پروردگار بزرگ عیسى بن مریم (سلام الله علیهما) را براى بنى اسرائیل مثل قرار داده است، و از حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) روایت‏شده که حضرت فرمود: «لا تقولوا رمضان و لکن قولوا شهر رمضان فانکم لا تدرون ما رمضان‏» (۲) شما به راستى نمى‏دانید که رمضان چیست (و چه فضائلى در او نهفته است).

واژه رمضان و معناى اصطلاحى آن
رمضان از مصدر «رمض‏» به معناى شدت گرما، و تابش آفتاب بر رمل… معنا شده است، انتخاب چنین واژه‏اى براستى از دقت نظر و لطافت‏خاصى برخوردار است. چرا که سخن از گداخته شدن است، و شاید به تعبیرى دگرگون شدن در زیر آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بى امانش،زیرا که رمضان ماه تحمل شدائد و عطش مى‏باشد، عطشى ناشى از آفتاب سوزان یا گرماى شدید روزهاى طولانى تابستان.

و عطش دیگر حاصل از نفس سرکشى که پیوسته مى‏گدازد، و سوزشش براستى جبران ناپذیر است.
در مقایسه این دو سوزش، دقیقا رابطه عکس برقرار است، بدین مفهوم که نفس سرکش با چشیدن آب تشنه‏تر مى گردد، وهرگز به یک جرعه بسنده نمى‏کند، و پیوسته آدمى را در تلاش خستگى ناپذیر جهت ارضاى تمایلات خود وا مى‏دارد. و در همین رابطه است که مولوى با لطافت هرچه تمامتر این تشبیه والا را به کار مى‏گیرد و مى‏گوید:

آب کم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست تا سقا هم ربهم آید جواب تشنه باش الله اعلم بالصواب زین طلب بنده به کوى حق رسید درد مریم را به خرما بن کشید

اما از سوى دیگر، عطش ناشى از آفتاب سوزان سیرى پذیر است، و قانع کننده.

 

 
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : یک عاشق

امشب به نخل آرزويم برگ پيداست

بر چهره زردم نشان مرگ پيداست

امشب مرا در بستر خود واگذاريد

بيمار بيت وحى را، تنها گذاريد

دوران هجرم رو به اتمامست امشب

خورشيد عمرم بر لب بامست امشب

چون روز آخر بود، كارِ خانه كردم

گيسوى فرزندان خود را شانه كردم

 

 

ديدى چه حالى در نمازم بود اَسما؟!

اين آخرين راز و نيازم بود، اَسما!

آخر نگاه خويش را، سويم بيفكن

مى خوابم اينك، پرده بر رويم بيفكن

ديدى اگر خامش به بستر خفته ام من

راحت شدم، پيش پيمبر رفته ام من!

 

شب ها برايم بزم اشك و غم بگيريد

در خانه آتش زده، ماتم بگيريد!

از من بگو با زينب آزاده من

برچيده نگذارد شود سجّاده من

من رفتم امّا، يادگارم ـ زينب ـ اين جاست

روح مناجات و دعايم، هر شب اين جاست

 

 

 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 1:57 :: نويسنده : یک عاشق

 در يكى‌ از روزها ، صبحگاهان‌ امام‌ على‌ (ع‌) فرمود : فاطمه‌ جان‌ آيا غذايى‌ دارى‌ تا
از گرسنگى‌ بيرون‌ آيم‌ ؟ پاسخ‌ دادند : نه‌ ، به‌ خدايى‌ كه‌ پدرم‌ را به‌ نبوت‌ و شما را
به‌ امامت‌ برگزيد سوگند ، دو روز است‌ كه‌ در منزل‌ غذاى‌ كافى‌ نداريم‌ و در اين‌
مدت‌ شما را بر خود و فرزندانم‌ در طعام‌ ترجيح‌ دادم‌ .
امام‌ (ع‌) با تأسف‌ فرمودند : فاطمه‌ جان‌ چرا به‌ من‌ اطلاع‌ ندادى‌ تا به‌ دنبال‌ تهيه‌
غذا بروم‌ ؟ حضرت‌ زهرا (ع‌) فرمودند : اى‌ اباالحسن‌ ، من‌ از پروردگار خود حيا مى‌كنم‌
كه‌ چيزى‌ را كه‌ تو بر آن‌ توان‌ و قدرت‌ ندارى‌ ، درخواست‌ نمايم‌ .


(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 59)

 
چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : یک عاشق

حضرت زهرا(ص)می فرمایند:

هرکس عبادت و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد

خداوند بهترین مصلحت هاو برکات را برای او تقدیر می نماید.

شهادت بزرگ بانوی اسلام حضرت صدیقه کبری(س) بر دوستداران آن حضرت تسلیت باد.

 
چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 20:41 :: نويسنده : یک عاشق
 
آیت الله اراکی فرمود:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت

پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت : خیر

سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت : نه

با تعجب پرسیدم :

پس راز این مقام چیست؟

جواب داد :

هدیه مولایم حسین است !

گفتم چطور؟

با اشک گفت :

آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛
چون خون از بدنم می رفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛
ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان!
۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی!
پس چه کشید پسر فاطمه؟
او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد ...

آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت :

به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛
آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم .
 
جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, :: 12:23 :: نويسنده : یک عاشق

 

صفایی ندارد ارسطو شدن
خوشا پرکشیدن پرستوشدن

نامش جاودان ویادش گرامی

 
پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : یک عاشق

 

دوستی فصل قشنگیست پر از لاله سرخ 

دوستی تلفیق شعور من و توست

دوستی رنگ قشنگیست به رنگ خدا

دوستی حس عجیبیست میان من و تو

این دشت پرگل تقدیم به همکلاسی های مهربون که خاطرشون خیلی واسم عزیزه

 
پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : یک عاشق

روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: می­خواهم خدا را همین الآن ببینم.

کریشنا گفت: قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.

او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب.

 

هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت.

چیه فکر کردید داره این مرد رو می­کشه تا زودتر بره پیش خدا؟ نه صبر کنید!!!

 

 عکس­العمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند. وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمی­تواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود. در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس می­کشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر می­کردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟

مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر می­کردم هوا بود.

کریشنا گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید.

 
سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, :: 8:55 :: نويسنده : یک عاشق

الهي باخاطري خسته ازاغياربه فضل تواميدوار،

دست ازغيرتوشسته ودرانتظاررحمتت نشسته ام،

بدهي كريمي،ندهي حكيمي, بخواني شاكرم، براني صابرم،

الهي احوالم چنانست كه ميداني

 و اعمالم چنين است كه مي بيني،

نه پاي گريزدارم ونه زبان ستيز،

ياارحم الراحمين بهترينها را در اين روزهاي

 پاياني سال براي دوستانم مقدرفرما

نوروز بر همگان مبارک

(التماس دعا)

 
دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : یک عاشق

 

 

نام:محمدرضاتورجی زاده

تولد : ۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳

فرزند: حسن

شهادت:
۵ اردیبهشت ۱۳۶۶

محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای
۱۰

 

 علی تورجی (برادر شهید) :

از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید.


قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر قبر شهید سید رحمان هاشمی. دیگر گریه نمی‌کرد.

دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آن‌ها خیره شد؛ گویی چیزهایی می‌دید که ما از آن‌ها بی خبر بودیم.

رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را دفن نکند.

ایشان هم گفت : من نمی‌توانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند می‌خواهیم اینجا دفن کنیم.

محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :

شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.

همان‌طور هم شد و محمد در کنار سید رحمان دفن شد.


در نوار مصاحبه به عنوان آخرین سوال از محمد پرسیدند :

اگر پیامی برای مردم دارید بفرمایید.

محمد گفت:

آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را بدانید.

خداوند می‌گوید : اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون می‌کنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما می‌گیرم.

شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمان‌های اوست.

قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند.

ما بر اساس نیازی که به اسلام داریم باید تلاش کنیم، اسلام به ما هیچ نیازی ندارد.

خداوند در قرآن می‌فرماید :

اگر شما امت، اسلام را یاری نکردید، شما را برمیدارم و امت دیگری را قرار می‌دهم که اسلام را یاری کنند.

مسئله دیگر حمایت از شخصیت‌های مملکتی است که پشت سر ولایت قرار دارند. مثل آیت الله خامنه‌ای و مشکینی و...


کلام آیت الله جوادی آملی در خصوص شهید تورجی زاده:

به نقل از شهید سید محمد حسین نواب (روحانی وارسته‌ای که در سال ۷۳ در منطقه بوسنی به شهادت رسید)

تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یک‌بار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت.

از آنچه فکر می‌کردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتی داشت؛ بعد از آن همیشه در حجره به همراه دیگر طلبه‌ها نوارهایش را گوش می‌کردیم.

بسیاری از دوستان مجذوب صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد.

شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، دعای توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.

ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجره‌ها و طلبه‌هایشان سر می‌زدند.

سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشه‌ای از اتاق نشستند، بعد گفتند :

اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید.

صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود.

استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟

گفتم : محمد رضا تورجی زاده.

استاد پس از کمی مکث فرمودند :

ایشان (در عشق خدا) سوخته است.


گفتم : ایشان شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده.

استاد ادامه داد:

ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.


مصاحبه با شهید محمود اسدی (از فرماندهان گمنام و بی مزار گردان یا زهرا) :


بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمد را پخش می‌کردند،


بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم،

خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود؛ یاد مداحی‌های او افتادم. پرسیدم
:

محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟

محمد در حالی که می‌خندید گفت :

من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.


وصیت‌نامه شهید محمد تورجی زاده

محمد قبل از آخرین سفر وصیت‌نامه‌اش را آماده کرد، محل آن را هم گفت و رفت.

الحمدالله رب‌العالمین، شهادت می‌دهم که معبودی جز الله نیست و برای رشد انسان‌ها پیامبرانی فرستاده که نبی اکرم محمد ابن عبدالله خاتم آنان است.

او نیز برای استمرار راه صحیح این امت و عدم انحراف از مبانی عالیه اسلام حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان ولی و وصی بعد از خود معرفی نمود.

شهادت می‌دهم قیامت حق است و میزانی برای سنجش اعمال وجود دارد. بهشت و دوزخ حق است و اجر و جزایی در پی اعمال است.

امشب که قلم بر کاغذ می‌رانم، انشا الله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهده‌ام گذاشته شده از ایثار جان و ... هیچ دریغی ندارم.

زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.

خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون.

خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز.

اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش.

خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من می‌دانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم.

اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگ‌ها راه است.

هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفته‌ام :

بسیجی‌ها، سپاهی‌ها ... این لباسی که بر تن کرده‌اید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید.

نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکی‌ها به دور بود.



عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بر بگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.

پدر و مادرم سخن با شما بسی مشکل است F-7میدانم این داغ با توجه به علاقه‌ای که به من داشته‌اید بسیار سخت است. پدرم مبادا کمر خم کنید. مادرم مبادا صدای گریه‌ی شما را کسی بشنود.

پدر و مادرم همان‌طور که قبلاً مقاوم بودید در این فراز از زندگی‌تان نیز صبر کنید وبا صبرتان دشمن را به ستوه آورید، دوست دارم جنازه‌ام ملبس به لباس سپاه بوده و به دست شما در قبر گذارده شود؛ مرا از کودکی خود از محبان حسین (ع) و زهرا (س) تربیت کردید. از طعن دشمنان نهراسید.

نهایت و اوج محبت فانی شدن در راه معشوق است و من فانی فی الله هستم. همه باید برویم که انالله و اناالیه راجعون. فقط نحوه‌ی رفتن مهم است وبا چه توشه‌ای رفتن.

برادر و خواهرانم :

در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه می‌کنید و هر چه می‌گویید با رضای او بسنجید؛ به خاطر یک شهید خود را میراث خوار انقلاب ندانید.

اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه را بخشیدم، اگر غیبت و تهمت و ... بوده بخشیدم؛ امیدوارم شما هم مرا عفو نمایید.

ببخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد.

اگر جنازه‌ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید :

یا زهرا (علیها السلام).

از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید.

خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما.

در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منور فرما.

خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده.

خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم.

خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین (علیه السلام) هستند قرار بده.

والسلام _ محمد رضا تورجی زاده



شعری از شهید محمد تورجی زاده :


هیهات، مصیبتی است تنها ماندن

هنگام رحیل همرهان جا ماندن

سخت است زمان هجرت هم قفسان

مبهوت قفس شدن ز ره واماندن

در چون و چرای حسرت هستی تا چند

تاچند اسیر خودسری‌ها ماندن

در حسرت پر کشیدن از دام وجود

ماندیم و نبود در خور ما ماندن

مشتاق رحیل و بال و پر سوخته‌ایم

سخت است در این سرا خدایا ماندن

 
شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : یک عاشق

 

روزهای زیادی نگاهمان به غروب بود و از غروب گفتیم .
از همان غروب دلگیر و دلخواه شلمچه ...
از همانجا که سالها قبل مردانش کاری کردند
که همیشه تاریخ در خاطره ها می ماند .
و تاریخ محال است غروب شلمچه و نجواهایی که با آن شده است را
فراموش کند .
و مگر می توان فراموش کرد که شلمچه کجاست ؟؟؟
از شلمچه بسیار گفتیم و شنیدیم اما
شلمچه را فقط خدا می شناسد،
شلمچه تعبیر "انّی اعلم ما لا تعلمون " است
قدر آنرا رسول الله می داند،مظلوميتشش را علي  (ع) ميداند و فاطمه (س)
جای تک تک شهدا را اباعبد الله میداند و از قتلگاههای شلمچه زینب آگاه
است.

شلمچه برای شهیدان مانند مادر است.
اینجا کربلاست ..اینجا قدمگاه فاطمه (س) است..
می بینی شلمچه دل ما را به کجا پیوند داده ای !!!
شلمچه و دلتنگی برای رسیدن به مرزهای کربلا ...
آنقدر گفتیم که آرزو می کنیم که ما هم از یاران آخرالزمانی
حسین (ع) باشیم و یاران
آخرالزمانی حسین (ع) جایی ندارند جز خیمگاه سبز مولایشان مهدی
(عج) ..
خوب که فکر کنیم می بینیم حتی غروب شلمچه هم محو جمال همان یار
دلربا شده . 

خورشید شلمچه از شرم جلوه خورشید حقیقی عالم دیگر جلوه ندارد

 
سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : یک عاشق

 

مادرم شبنم گلبرگ حيات
 
    پدرم عطر گل ياس بقاست
 
   مادرم وسعت دريای گذشت
 
    پدرم ساحل زيبای لقاست
 
  مادرم آئينه حجب و حيا
 
      پدرم جلوه ايمان و رضاست
 
   مادرم سنگ صبور دل ما
                         
          پدرم در همه حال کارگشاست
 
      مادرم شهر اميداست و هنر
 
     پدرم حاکم پيمان و وفاست
 
   مادرم باغ خزان ديده دهر
 
       پدرم برسرما مرغ هماست
 
   مادرم موی سپيد کرده زحزن
 
    پدرم نقش همه خاطره هاست
 
   مادرم کوه وقار است و کمال
 
          پدرم چشمه جوشان عطاست
 
 

 

 
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 22:23 :: نويسنده : یک عاشق

 

 
 

 

 
آقا جان یابن الحسن، این روزها در این حیرتکده وانفسا (دنیا) حفظ ایمان و اعتقادات و ارزش ها خیلی مشکل شده ، طوری که خیلی وقت ها می بینم که در مقابل خیلی چیز ها کم آوردم و.....
 
اقا جان ، خیلی دلم می خواست که چشمان نا لایقم به جمال تو منور بشه اما می دانم که نمی شود مگر اینکه شما منو ببخشی...
 
آخه چشمی که به گناه آلوده شده و خواسته های نفس لبیک گفته، به چیز های که نفس از او خواسته نگاه کرده کجا لیاقت داره که رخ رضای شما رو ببینه.
 
آخه زبانی که به انواع گناه آلوده شده و از فرط گناه لال شده،کجا لیاقت دارد که با توی مهربان هم کلام شود .
 
اخه گوش هایی که هر روز با گناه دم ساز شده ودیگر حرام و حلال نمی داند کجا لیاقت دارد....
 
آقا جان من نو مسافری هستم که قصد سفر کرده ام و می خواهم به کاروان عشاق تو بپیوندم ، اما هنوز در بیابان بر هوت و خار و خاشاک گناهان سر گر دانم هنوز نتوانستم از این بیابان خلاص شوم و مسیر جاده را پیدا کنم.
 
آقا جان ! فراز و نشیب ها و گردنه های صعب العبوری توی مسیر دارم می خواهم مرا یاری کنی که غیر از یاد و نام شما به چیز دیگری فکر نمی کنم .
 
 
 
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:15 :: نويسنده : یک عاشق

سلام خدمت بینندگان محترم.به نظرشما رهبرعزیزمون

سال1391 روچی نام گذاری می کنند؟

 
سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : یک عاشق

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند

دست خطی که تو راعاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است

فکر کن گریه چه زیباست بخند

صبح فردا به شبت نیست که نیست

تازه انگار که فرداست بخند

راستی آنچه که یادت دادیم

پرزدن نیست که درجاست بخند

آدمک نغمه آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند....
 آدمک میگویم که بخند اما  من ...

 

 
دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : یک عاشق

 

عشقبازی کار هر پروانه نیست

کار هردلداده و دیوانه نیست

باید از بلبل بپرسی کار دل

تا بدانی عالم اسرار دل

یاد دارم مرشدم گفت اینچنین

درس اول پاک بودن هست همین

پاک بودن پایه دل دادن است

گر ندانی عاقبت افتادن است

چونکه پروانه دلش را پاک کرد

آتش شمع جسم وجانش خاک کرد

پس مشو مغرور بر حمد وثنا

چونکه شیطان هم چنین شد بر فنا

او ندارد بر نماز تو نیاز

او دلی خواهد پر از سوز و گداز

او دلی خواهد برای بودنش

سینه ای خواهد پی بگشودنش

او دلی خواهد به دوراز هر هوس

او دلی خواهد برون از هر قفس

اودلی خواهد که همچون آب پاک

عاشقی خواهد چو بلبل سینه چاک

عشق بازی کار هر بی مایه نیست

همچو عشق و معرفت سرمایه نیست

هر کسی دارد چنین نقد وبها

در طریق دل رود تا انتها

رابط پروانه و شمع آتش است

آتشی سوزنده و بس دلکش است

چون او نزد استادش رسید

غیر درس معرفت چیزی ندید
 
دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : یک عاشق

 

ملا نصرا لدین در خیابان پی چیزی می گشت.
کسی از او پرسید:دنبال چه می گردی؟
ملا گفت:کلید هایم را گم کرده ام.
آن شخص پرسید:آنها را کجا گم کرده ای ؟
و ملا پاسخ داد:آنها در خانه گم کرده ام .
رهگذر با حیرت گفت : پس چطور اینجا دنبال آنها می گردی؟
ملا گفت : چون داخل خانه تاریک است و این بیرون خیلی روشن!
ما نیز خودمان را در بیرون می جوییم ، اما تا زمانی که به درون ننگریم قادر نیستیم خود را بیابیم ، مگر آن که به سوی درون ، یعنی هما ن مکان تاریک رو کنیم.
بیایید در سکوت بیایید در سکوت دعا کنیم ،مراقبه کنیم،نام های الهی را تکرار نماییم ،
به اندیشه های معنوی بپردازیمو در گفت گویی عاشقانه و صمیمانه با خدا غرق شویم.
دعا کار پیچیده ای نیست ، بلکه بسیار ساده است؛به سادگی صحبت کردن با یک دوست!
فرض کنیددوستی را دیدهاید ، برای شما بسیار طبیعی ست که بلند پ    روازی و آرزوی ها ، نقشه ها ، برنامه ها، ضعف ها و ناکامی هایتان را با او در میان بگذارید و بخواهید که یاری تان کند. با خدا نیز به همین گونه رفتار کنید.
خدا یگانه دوست حقیقی و جاودانه ی ماست؛ سر آمد همه ی دوستان!
او همیشه در دسترس ماست مجبور نیستیم برای برقراری ارتباط با او به مکانی ویژه برویم؛زیرا خدا همه جا هست.
همه ی آنچه باید انجام دهیم این است:
چشمانمان را ببندیم ، از پیرامون خود جدا شویم ، قلبمان را بگشاییم ، او را بخوانیم و آنگاه او در برابر ما خواهد بود.در آغاز ، قادر نیستیماو ر ببینیم، اما باید مطمئن باشیم که او ما را می بینید.همان گونه که در ابتدا نمی توانیم ندایش را بشنویم ، اما باید مطمئن باشیم که او صدای ما را می شنود .سر انجام روزی فراخواهد رسید که ما نیز او را ببینیم و ندایش را بشنویم.
خدایا !
به تو محتاجم.
به هیچ چیز دیگری نیاز ندارم
نه لذت ، نه جاه و نه قدرت!
من تو را می خواهم ،
فقط تو را!
وقتی خدا مطمئن شد که شما واقعا به او نیازمند هستید و نه هیچ چیز دیگر، خودش را برای شما آشکار خواهد کرد.
خداوند را به هر شکلی که می خواهید تصور کنید.او بی شکل است، اما در چشم دوستدارانش اشکال مختلف به خود می گیرد و بارها  بارها  به جلوه های گوناگون در زمین دیده می شود.
او را با هر نامی که برای شما دلنشین است ، بخوانید.او بی نام است . هر چند که قدیسان ، او را با اسامی بسیار می نامند . با اسامی و اشکال گوناگون آن یگانه کلنجار نروید.
خود را با نام وشکلی که برایتان جذاب است پیوند دهید و بگذارید دیگران نیز با آنکه برایشان جذابیت دارد پیوند بر قرار کنند، چرا که تمامی اشکال و نام ها سر انجام به سوی او رهنمون می شوند؛کسی که ورای تمامی اشکال است و خود شکلی ندارد .
خداوند در با گاوا دگیتا فرموده :
«در هر راهی که مردم به سوی من گام بر می دارند، من در همان راه به پیشوازشان می روم، زیرا تمامی راه ها راه من است ، بی تردد از آن من است!»
تا سرای او ...
.
برای یکبار هم که شده غرورتون رو بگذارید کنار  و با خدای مهربون خودتون ارتباط برقرار کنید...
امتحانش رایگان وبی ضرر است.....
 
ملا نصرا لدین در خیابان پی چیزی می گشت.
کسی از او پرسید:دنبال چه می گردی؟
ملا گفت:کلید هایم را گم کرده ام.
آن شخص پرسید:آنها را کجا گم کرده ای ؟
و ملا پاسخ داد:آنها در خانه گم کرده ام .
رهگذر با حیرت گفت : پس چطور اینجا دنبال آنها می گردی؟
ملا گفت : چون داخل خانه تاریک است و این بیرون خیلی روشن!
ما نیز خودمان را در بیرون می جوییم ، اما تا زمانی که به درون ننگریم قادر نیستیم خود را بیابیم ، مگر آن که به سوی درون ، یعنی هما ن مکان تاریک رو کنیم.
بیایید در سکوت بیایید در سکوت دعا کنیم ،مراقبه کنیم،نام های الهی را تکرار نماییم ،
به اندیشه های معنوی بپردازیمو در گفت گویی عاشقانه و صمیمانه با خدا غرق شویم.
دعا کار پیچیده ای نیست ، بلکه بسیار ساده است؛به سادگی صحبت کردن با یک دوست!
فرض کنیددوستی را دیدهاید ، برای شما بسیار طبیعی ست که بلند پ    روازی و آرزوی ها ، نقشه ها ، برنامه ها، ضعف ها و ناکامی هایتان را با او در میان بگذارید و بخواهید که یاری تان کند. با خدا نیز به همین گونه رفتار کنید.
خدا یگانه دوست حقیقی و جاودانه ی ماست؛ سر آمد همه ی دوستان!
او همیشه در دسترس ماست مجبور نیستیم برای برقراری ارتباط با او به مکانی ویژه برویم؛زیرا خدا همه جا هست.
همه ی آنچه باید انجام دهیم این است:
چشمانمان را ببندیم ، از پیرامون خود جدا شویم ، قلبمان را بگشاییم ، او را بخوانیم و آنگاه او در برابر ما خواهد بود.در آغاز ، قادر نیستیماو ر ببینیم، اما باید مطمئن باشیم که او ما را می بینید.همان گونه که در ابتدا نمی توانیم ندایش را بشنویم ، اما باید مطمئن باشیم که او صدای ما را می شنود .سر انجام روزی فراخواهد رسید که ما نیز او را ببینیم و ندایش را بشنویم.
با چشمانی اشکبار به او بگویید:
خدایا !
به تو محتاجم.
به هیچ چیز دیگری نیاز ندارم
نه لذت ، نه جاه و نه قدرت!
من تو را می خواهم ،
فقط تو را!
وقتی خدا مطمئن شد که شما واقعا به او نیازمند هستید و نه هیچ چیز دیگر، خودش را برای شما آشکار خواهد کرد.
خداوند را به هر شکلی که می خواهید تصور کنید.او بی شکل است، اما در چشم دوستدارانش اشکال مختلف به خود می گیرد و بارها  بارها  به جلوه های گوناگون در زمین دیده می شود.
او را با هر نامی که برای شما دلنشین است ، بخوانید.او بی نام است . هر چند که قدیسان ، او را با اسامی بسیار می نامند . با اسامی و اشکال گوناگون آن یگانه کلنجار نروید.
خود را با نام وشکلی که برایتان جذاب است پیوند دهید و بگذارید دیگران نیز با آنکه برایشان جذابیت دارد پیوند بر قرار کنند، چرا که تمامی اشکال و نام ها سر انجام به سوی او رهنمون می شوند؛کسی که ورای تمامی اشکال است و خود شکلی ندارد .
خداوند در با گاوا دگیتا فرموده :
«در هر راهی که مردم به سوی من گام بر می دارند، من در همان راه به پیشوازشان می روم، زیرا تمامی راه ها راه من است ، بی تردد از آن من است!»
تا سرای او ...
.
برای یکبار هم که شده غرورتون رو بگذارید کنار  و با خدای مهربون خودتون ارتباط برقرار کنید...
امتحانش رایگان وبی ضرر است.....
 
 

 

 
دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : یک عاشق

ای آب از دست تو گله دارم.ای آب زلال.ای آب فرات اگر آن نامردان به حسین آب ندادندتو که می توانستی جاری شوی وخود را به گلوی حسین برسانی.مگر گلوی کوچک علی اصغر باچندقطره ی تو سیراب می شد.

مگراسماعیل بامقداری بی تابی که کردتوچشمه ای جوشان نشدی وجاری نشدی وخود را به گلوی اسماعیل رساندی چه می شد جاری شوی وخود را به گلوی جگر گوشه ی حسین برسانی. هاجردر بین صفا ومروه حیران وسرگردان رفت وآمد کرد وبادلی سوخته چشمه ای جوشان یافت وآب زمزم را به گلوی بچه اش رساند.پس ای آب در کربلانیز می توانستی باگریه ی بچه های حسین (ع) بین خیمه ها جاری شوی وبچه هارا سیراب کنی.

مگرتو کمتر از آن مشکی بودی که همراه قمر بنی هاشم رفت تا آبی برای یاران حسین بیاورد چه می شد از مشک آن یار باوفا جاری شوی و خود را به خیمه گاه برسانی گلوله علی اضغر تحمل تیر حرمله را داشت یا قطراتی از وجود تو را؟خودت انصاف بده کدام یک؟...

ای آب زمانی که می خواستی موسی رابه فرمان اللهی نجات دهی و فرعون را نابود کنی با چه شدتی زمین را شکافتی واز آن بیرون آمدی وبه رودی خروشان تبدیل شدی و موسی ویارانش را نجات دادی چه می شدزمین کربلا را بشکافی  ورودی شوی ودشمنان امام حسین(ع) را ببلعی و نابود سازی.

ای آب یادت هست که دریایی شدی وکشتی نوح را بر روی خود سوار ساختی و نوح را از دشمنان او جدا کردی چه می شد که در نینوا نیز دریایی شوی وبچه های حسین را سیراب  ودشمنان او را غرق در آب کنی.

به قول شهریار:

                                       دریا بود وگلی از تشنگی بیداد می کرد.

ولی باشد ما این رنج وغم را تحمل می کنیم وخونین بالان عاشق نیز با جرعه ای از عشق خداوند متعال سیراب شدند و خرمن وجودشان خاکستری شد تا هدایتگر ما با شند

آری...

جاء الحق وزهق الباطل .ان الباطل کان زهوقا.

 
یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, :: 18:53 :: نويسنده : یک عاشق

 

اینجا کربلاست.تاریخ را برای گفتن از کربلا ورق می زنم.وجه تسمیه ی کربلا شاید بتواند بهانه ی خوبی برای توصیف کردن این سرزمین خدایی باشد.

از مدیر کاروان که می پرسم می گوید:"اینجا را کورب ایلو گفته اند.یعنی پرستشگاه خدا." آری یعنی خدا هم زائر  حسین(ع) است.

اینجا همان جایی است که علی (ع) پای بر این سرزمین خدایی نهاد.وضو گرفت ونماز خواند.آنگاه خاک آن را بویید وگفت:"این سرزمین را حادثه ای سخت در پیش است.در اینجا خیمه می زنندوخونشان بر زمین می ریز.مردان وکشتگانی داردکه به هیچ حساب به حنت الله راه پیدا می کنند."

حسین جان!من از سرزمینی آمده ام وهمشهری مردمی هستم که راه رفتن و ایستادن را با ذکر نام پدرت.علی(ع) یاد می گیرند. باشیری بزرگ می شوندکه اشک عزای تورا به همراه دارد و وقتی بزرگتر می شوند این را می فهمندکه داغ عاشوراچقدر برایشان سنگین است.

حسین جان!من از خیابانی به این خیابان آمده ام که سالهاست بروبچه های محله هایش چه باصورتی عرق کرده در تابستان وچه در یخبندانی زمستان در عزای تو وعزیزانت قدم پشت قدم برداشته اندوبا بالهایی که روی آن امید رسیدن به این خیابان را حمل می کنند جا مانده اندومنتظرند...منتظر اینکه این بار رابا دست شفاعتت از روی بالهایشان برداری. 

اما حالا من اینجایم.در این خیابان واینجاکربلاست...می خواهم به نیابت ازهمه ی کسانی که قلبهایشان سرزمین من است.سلام بدهم ولی نمی دانم چه کنم...

مانده ام به کدام یک سلام کنم.به ستاره ی روی حسین(ع) یا ماه بنی هاشم.عباس(ع)...

السلام علیک یا صاحب الدمعه الساکبه.یا صاحب المصیبه الراقبه...

السلام علیک یاحجته الله.یاصفی الله.یاعزالسلام... 

السلام علیک یا قتیل العبراه.یا عبره کل مومن...

 

 
سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 17:21 :: نويسنده : یک عاشق

آن قدر مرا می خواهد که

       آن قدر می دهد که می خواهم

                   نه آن قدر که می خواهم

 
شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, :: 14:34 :: نويسنده : یک عاشق

 

 
يک روز آموزگار از دانش‌آموزانى که در کلاس بودند پرسيد آيا مى‌توانيد راهى غيرتکرارى براى ابراز عشق، بيان کنيد؟
برخى از دانش‌آموزان گفتند بعضی‌ها عشقشان را با بخشيدن معنا مى‌کنند.
برخى «دادن گل و هديه» و «حرف‌هاى دلنشين» را راه بيان عشق عنوان کردند. شمارى ديگر هم گفتند که «با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختى» را راه بيان عشق مى‌دانند.
در آن بين، پسرى برخاست و پيش از اين که شيوه دلخواه خود را براى ابراز عشق بيان کند، داستان کوتاهى تعريف کرد:
يک روز زن و شوهر جوانى که هر دو زيست شناس بودند طبق معمول براى تحقيق به جنگل رفتند. آنان وقتى به بالاى تپّه رسيدند درجا ميخکوب شدند.
يک قلاده ببر بزرگ، جلوى زن و شوهر ايستاده و به آنان خيره شده بود. شوهر، تفنگ شکارى به همراه نداشت و ديگر راهى براى فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پريده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک‌ترين حرکتى نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زيست شناس فرياد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دويد و چند دقيقه بعد ضجه‌هاى مرد جوان به گوش زن رسيد. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اينجا که رسيد دانش‌آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوى اما پرسيد: آيا مى‌دانيد آن مرد در لحظه‌هاى آخر زندگى‌اش چه فرياد مى‌زد؟
بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوى جواب داد: نه، آخرين حرف مرد اين بود که «عزيزم، تو بهترين مونسم بودى. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت هميشه عاشقت بود».
قطره‌هاى بلورين اشک، صورت راوى را خيس کرده بود که ادامه داد: همه زيست‌شناسان مى‌دانند ببر فقط به کسى حمله مى‌کند که حرکتى انجام مى‌دهد و يا فرار مى‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پيشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. اين صادقانه‌ترين و بى‌رياترين‌ راه پدرم براى بيان عشق
 
 
جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : یک عاشق

پرسیدم...چطور بهتر زندگی کنم؟با کمی مکث جواب داد:

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر.با اعتماد زمان حالت را بگذران وبدون ترس برای آینده ات آماده شو.

ایمانت را نگه دار وترس را به گوشه ای انداز.

شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باور هایت شک نکن.زندگی شگفت انگیز است.در صورتی که بدانی چطور باید زندگی کنی.

پرسیدم...آخر...و او بدون اینکه متوجه سوالم شود ادامه داد:مهم این نیست که قشنگ باشی...

قشنگ این است که مهم باشی!حتی برای یک نفر.کوچک باش وعاشق...

که عشق خود می داندآیئن بزرگ کردنت را...

بگذار عشق خاصیت تو باشدنه خاص تو با کسی.

موفقیت. پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن...داشتم به حرفهایش فکر می کردم که نفسی تازه کرد وادامه داد...:

هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار می شود وبرای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا می چراید.آهو می داند که باید از شیر سریع تر بدود در غیر این صورت طعمه ی شیر خواهد شد.

شیر نیز برای امرار معاش وزندگی کردن در صحرا می گردد که می داند باید از آهو تندتر بدود تا گرسنه نماند. مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو...مهم این است که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی وبرای زندگیت با تمام وجود و با تمام توان شروع به دویدن کنی...

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی می خواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ...

که چین از چروک پیشانیش باز کرد وبا نگاهی به من اضافه کرد:زلال باش...

فرقی نمی کند که گودال کوچک باشی یا دریای بیکران.زلال که باشی آسمان در تو پیداست...

GetBC(8);

 
دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : یک عاشق

روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است             گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است

لحظه ها در تپش تاب و تب آمدنش                 آسمان چشم به راه قدمش هر روز است

عید نوروز بر همگان مبارک

 
سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 8:4 :: نويسنده : یک عاشق

الهی!چون در تو می نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم.

الهی!از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر.

الهی!ازنماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز وروزه ات توبه ی این نااهل را ببذیر.

الهی!در ذات خودم متحیرم تاچه رسد در ذات تو.

الهی!نعمت سکوتم را به برکت والله یضاعف لمن یشاء اضعاف مضاعفه گردان.

الهی!روزم را چون شبم روحانی گردان وشبم را چون روز نورانی.

                                                                               آمین یا رب العالمین

                                                                     الهی نامه علامه حسن زاده آملی

 

 
دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, :: 20:41 :: نويسنده : یک عاشق

خدایا عطا کن

تحملی که بپذیرم چیزهایی را که نمی توانم تغییر دهم

شهامتی که تغییر دهم چیزهایی را که می توانم

وخردی که بشناسم تفاوت این دو را

 
دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, :: 20:18 :: نويسنده : یک عاشق

دلت را خانه ی ما کن مصفا کردنش بامن                        به ما درد دل افشاکن.مداوا کردنش بامن

اگر گم کرده ای ای دل کلیداستجابت را                          بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من

بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش               بیاور قطره ی اخلاص دریا کردنش بامن

بنده ی من!

اگر درها به رویت بسته شد.دل برفکن.باز آی                   در این خانه دق الباب کن.واکردنش بامن

به من گو حاجت خودرااجابت می کنم آری                        طلب کن هرچه میخواهی مهیاکردنش بامن

بیا قبل وقوع مرگ روشن کن حسابت را                           بیاور نیک وبد را جمع ومنها کردنش بامن

چو خوردی روزی امروز شکر نعمت کن.                            غم فردانخور تامین فرداکردنش بامن

به قرآن آیه ی رحمت.فراوان است ای انسان!                  بخوان این آیه را تفسیر ومعنا کردنش بامن

اگر عمری گنه کردی مشو نومیداز رحمت                        تو نام توبه را بنویس .امضاکردنش بامن

 

تقدیم به بهترین رفیقم فاطمه جان.امیدوارم تمام تلخی های زندگیت به شیرینی بی انتها مبدل گردد.   

 

 
یک شنبه 15 اسفند 1389برچسب:, :: 22:45 :: نويسنده : یک عاشق

سمن بویان غبار غم چوبنشینندبنشانند                            پری رویان قرار از دل چوبستیزندبستانند

به فتراک جفا دل ها چو بربندند بربندند                               ز زلف عنبرین جانهاچو بگشایندبفشانند

به عمری یک نفس باماچوبنشینندبرخیزند                          نهال شوق درخاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران راچودریابند.دریابند                            رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

زچشمم لعل رمانی چومی خندندمی بارند                         ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند

دوای درد عاشق راکسی کو سهل پندارد                            زفکر آنان که درتدبیر درمانند.درمانند

چومنصور از مراد آنان که بردارند بردارند                               بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند

                                       دراین حضرت چومشتاقان نیازآرند نازآرند

                                       که با این درد اگر در بند درمانند درمانند                                            

 
یک شنبه 15 اسفند 1389برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : یک عاشق

تورا نیافتم مگر در ژرفای دعاها.بال در بال با سایه های نیایش.

آنجا که عشق تفسیری جز عاشقی ندارد ومعشوق راهی جز رسیدن به معبود...

ای تبلور آرامش ویقین...

واژه ها در ذهن من به مهربانیت ایمان آورده اند آنجاکه پنجره ی چشمانم برای دیدن تو گشوده می شود.

وچه اتفاق زیبایی در نهان خانه ی تماشایم نشسته است.

نشانی تورا از بهار می گیرم به حکم روز هایی که  چشم به راهت نشسته ام...

                           وبا این امید می گوییم...

                                            اللهم عجل لولیک الفرج.

 
یک شنبه 15 اسفند 1398برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : یک عاشق

 

 

مولای من!مهدی جان!

دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند.

ای کاش پیش از مردن یک بار تورابه یک نگاه ببینیم...

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

 

دریافت کد این برنامه